Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلتنگی

شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...
چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...
شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم
مثل آن شیشه ی مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت
مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست
اما،
هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!!!!!!!!!!!!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت17:10توسط فاطمه | |

در خرابات دلم


چيزي است مثل صداي نفسهاي تو

چيزي شبيه گونه هاي خيست که از من پنهانشان مي‌کني

چيزي به زلالي عشقمان

در دلم اندوهي است به وسعت کوير بي انتها و چيزي باز شبيه تو،

مثل تو،
 

عين تو

 موسيقي لحظه هايم به نت هايي نگاشته شده که کليد سل آن را تو نوشتي
 

و سه تارم تو را مي‌نوازند.

+نوشته شده در یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:,ساعت17:38توسط فاطمه | |

میدونی ؟

دلتنگم دلتنگ یک نگاه تو

میدونی ؟

تمام نگاهم تو را می خواهد

من دلتنگ لحظه های خواستن توام و تو هیچ نمی گویی

هیچ نمی خواهی

و من وامانده ام

دلگیر و وابسته به یک نگاه تو

کاش مرا می خواستی

کاش بمن می گفتی تا بدانم عشقم هیچ نبوده

من آواره تو و نگاههای کشنده ات هستم

مرا به خود بخوان با آغوش باز تو را خواهم پرستید

تو را الهه خود خواهم کرد و به سوی تو نماز می خوانم

این عشق کشنده بعد از سالها همچنان پا برجاست

من عاشقانه

داد می زنم:

دوستت دارم

دیوانه وار دوستت دارم

شاید باد صدایم را به گوشت برساند

شاید

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 21 آبان 1390برچسب:,ساعت17:25توسط فاطمه | |

در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم
 

در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...

+نوشته شده در شنبه 21 آبان 1390برچسب:,ساعت17:8توسط فاطمه | |

 


خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم

 

 

نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!

 

چقدر در سکوت و خلوت و خاموشی باید دست و پا بزنم؟ چقدر در لابه لای شعله های آتش انتظار پر و بالم بسوزد و من ضبحه نزنم و خاموش بمانم!! چقدر به حوض خالی و یخ بسته حیاظ خیره بمانم و در انتظار ماهی قرمز باشم؟ چقدر به آسمان ابری و تیره خیره بمانم و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم ؟  چقدر روز و شبها را بشمارم تا تو بیایی!!

 

 

+نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت14:58توسط فاطمه | |

 


گرمي دست هايت چيست كه دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني كه تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي كه فرياد ميزند دوستت دارم؟ دوست ندارم كه بگويم دوستت دارم. دوست دارم كه بداني دوستت دارم!

 

 

 

این بار تو بگو که

 


"دوستت دارم"

 


  نترس.....

 


من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,ساعت12:47توسط فاطمه | |

 


دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

کلبه ام ساکت و سرد است نمیدانی تو

 

بی تو سبزترین خاطره ها میمانند

 

فصلهایم همه زرد است نمیدانی تو

 

زیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون

 

دل من مثل گرداب است نمی دانی تو

 

عاشقم کردی رفتی وکنون با دل من

 

غم عشق تو چه کرده است نمیدانی تو

 

باز تکرار کنم آغازین را

دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:0توسط فاطمه | |

کاش اينجا بودي/کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي/کاش شعر غم من را/ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي/کاش اينجا بودي/کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد/کاش گنجشک دلت/در غم من مي آزرد/و جدايي مي مرد/

ماهي به آب گفت : تو نميتوني اشكاي منو ببيني , چون من توي آبم... آب جواب داد اما من ميتونم اشكاي تو رو احساس كنم چون تو توي قلب مني

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هيچ وقت نذار هر رهگذري که رد ميشه رو دلت يادگاري بنويسه چون بعدا پاک کردنش خيلي سخته

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

يکديگر را دوست بداريد و چنانچه به اين کار قادر باشيد پس همه کارها ي ديگرخود به خود روبه راه خواهند شد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

دوست داشتن کساني که دوستمان مي‌دارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اي غنچه ي خندان چرا خون در دل ما مي كني ؟

خاري به خود مي بندي و ما را ز سر وا مي كني

شهريار

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

کاش اينجا بودي

کاش در باغچه سبز دلم مي ماندي

کاش شعر غم من را

ز افق هاي غريب نگهم مي خواندي

کاش اينجا بودي

کاش گلهاي فراق تو گهي مي پژمرد

کاش گنجشک دلت

در غم من مي آزرد

و جدايي مي مرد

کاش اينجا بودي

کاش اينجا بودي

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر انقدر شهامت داره که هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه کنه

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي آمدنت باران را بهانه نميکردي رنگين کمانم

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خيزد که گويند : چه سنگين مي رود تابوت اين مرده از بس آرزو دارد

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

از کبوترپرسيدم : زندگي چيست؟ پرهايش را تکان داد و جواب نداد ازدريا پرسيدم:زندگي چيست؟ خروشيد و جوابم را نداد ازآفتاب پرسيدم:زندگي چيست؟ غروب کرد وجوابم را نداد ازانسان پرسيدم:زندگي چيست؟ گفت: زندگي خون دل خوردن است اولش عشق وبعد مردن است.

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

نيامد ز سوي تو هم خبري نداري تو بر حال من نظـري شکايت برم از تو پيش خدا تو را خاطر افتاده با دگـري

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

مهرباني را در نگاه منتظر کودکي ديدم که آبنباتش را به دريا انداخت تا اب شيرين شود

-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

ما چون ز دري پاي کشيديم ،کشيديم اميد ز هر کس که بريديم ، بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه ي بامي که پريديم ، پريديم رم دادن صيدِ خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم ، رميديم صد باغ بهارست و صلاي گل و گلشن گر ميوه ي يک باغ نچيديم ، نچيديم وحشي ! سبب دوري و اين قسم سخن ها آن نيست که ما هم نشنيديم ، شنيديم

هميشه يه کسايي بودن که بهم ميگفتن چرا تو عشق نداري؟هميشه بودن کسايي که بهم بگن عشق يعني زندگي... ميگفتن اگه عاشق نشي يعني زندگي نکردي... ولي بهم نگفتن اگه اسير يکي بشي دلت ميسوزه...بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتيش ميکشن...بهم نگفتن اگه تموم روز ببينيش بازم دلتنگش ميشي...بهم نگفتن ممکنه يه روز بذاره بره...بهم نگفتن... نگفتن که تو پشت سرش اشک ميريزي ولي اون بي اعتنا ميره...نگفتن تو ديوونش ميشي ولي اون بي خيالت ميشه

 

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:46توسط فاطمه | |

فراموش کردن کسی که دوستش داری

مثل به خاطر آوردن کسی هست

که هرگز نمیشناسیش

----

از شکستن دو چیز بترس

دلی که عاشقانه دوستت داره

و دلی که صادقانه به یادته

+نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:43توسط فاطمه | |

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش كهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال كلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

+نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:11توسط فاطمه | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد